وقتی دست به
قلم می شوم و می خواهم این سطور را به رشته تحریر در آورم، دستم می لرزد، قلبم
انگار می خواهد از سینه کنده شود، قلم به غلیان آمده و قصد یک جا ایستادن برای
نوشتن را ندارد!! وای خدای بزرگ چه مصیبت عظیمی!!! چرا که چند ساعت از ظهر عاشورا
گذشته است؛ همه همهمه ها پایان یافته، بدن بی جان ارباب در قتلگاه افتاده، لباس ها
و انگشتر به غارت رفته، چند ساعت از ندای « هل من ناصر ینصرنی » گذشته است، عباس
گوشه ای کنار نهر علقمه آرام خفته است، علی اکبر و قاسم و حبیب بن مظاهر و عون و
بقیه اصحاب در خون خود غلتیده و به دیدار خدای خویش شتافته اند، خیمه ها غارت شده
و بچه های یتیم به بیابان ها فرار کرده اند، چه صحنه غم انگیزی است غروب عاشورا
همراه با تداعی خیمه های نیم سوخته و مادران داغدار؛ و از این جاست که غم ها و
مهنت های زینب بنت علی ع آغاز شده و مأموریت یافته تا به جای عباس، پاسدار و محافظ
بچه ها و اهل خیمه ها باشد .
درباره این سایت